جدول جو
جدول جو

معنی چل دوک - جستجوی لغت در جدول جو

چل دوک
دوک چهارپر پشم ریسی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چلتوک
تصویر چلتوک
شلتوک، برنجی که هنوز آن را از پوست در نیاورده باشند، برنج نکوبیده ای که دارای پوستۀ نازک گندمی رنگ است، شالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپ کوک
تصویر چپ کوک
نوعی کوک کردن ساز متناسب با وسعت صدای خانم ها
فرهنگ فارسی عمید
آنچه در دل اثر کند و دل را رنجور و آزرده و خونین سازد. دربارۀ تیر نگاه و مژگان و تیری که در قلب فرونشیند می گویند
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
شلتوک. برنج با پوست. برنج پوست نگرفته. برنج پوست ناکنده. برنجی که هنوز از پوست برنیاورده باشند. شالی. برنج از پوست برنیامده. و رجوع به شالی و شلتوک و چلتوک زار شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جوجۀ مرغان که هنوز پر برنکرده باشد. جوجۀ پرندگان پیش از پر برآوردن. جوجه ای که هنوز موهای اولیۀ او نریخته و پر برنیاورده است: گنجشک لندوک. در بلبلیش که بلبل است یا لندوک است پردرنیاورده یا پیر است پرریزانده. (عبارتی در تداول مردم قزوین)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان قصرقند شهرستان چاه بهار. در 16 هزارگزی جنوب باختری قصرقند کنارراه فرعی قصرقند به نیک شهر واقع است. کوهستانی و گرمسیر و مالاریایی است. 70 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و محصولش غلات و برنج و خرماست. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ)
گل هم دورودک. دهی است جزء دهستان لواسان کوچک بخش افجۀ شهرستان تهران، واقع در باختر متصل به بنجارکلا، مرکز بخش افجه، سر راه فرعی ناران به لشکرک. هوای آن سرد و دارای 309 تن سکنه است. آب آن از قنات و رود خانه کندرود ومحصول آن غلات، بنشن، مختصر میوه، اشجار و مختصر عسل و شغل اهالی زراعت است. بهداری، طبیب، پرستار، آبله کوب سیار و یک دبستان نیز دارد. مقبره ای به نام بدیعبهائی در این ده است که میگویند نامه آور بهاء بوده و به دستور ناصرالدین شاه به قتل رسیده و در این محل مدفون شده و فعلاً زیارتگاه بهائیان محسوب است. راه فرعی ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
مقابل ساق دوش. شاه بالا که بجانب چپ ایستد، آنکه در سمت چپ داماد یا عروس ایستد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تُ گُ وَ)
دهی از دهستان شاپور است که در بخش مرکزی شهرستان کازرون واقع است و 107 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مقابل راست کوک. ساعتی که کوک آن از جانب چپ کنند. نوعی ساعت که راست کوک نباشد. ساعت چپ کوک. آن ساعت که از جانب چپ، کوک شود، (اصطلاح موسیقی) ساز چپ کوک. سیم چپ کوک
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان طبس بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 7 هزارگزی شمال باختری درمیان بر سر راه شوسۀ بیرجند به درمیان واقع شده، دامنه و گرمسیر است و27 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش غلات و شلغم وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
غوش، (فرهنگ اسدی در کلمه غوش،) ظاهراً نام مطلق ساز یا سازی بخصوص باشد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پُ لِ دُوْ وُ)
پاپ از1464 تا 1471م
لغت نامه دهخدا
تصویری از لندوک
تصویر لندوک
دراز و لاغر، جوجه مرغ که هنوز پر بر نیاورده باشد: گنجشک لندوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپ کوک
تصویر چپ کوک
کوک آلات موسیقی متناسب باصدای زن (زیر) مقابل راست کوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلتوک
تصویر چلتوک
برنجگ پوست نگرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلوک
تصویر چلوک
ریسمانی است که بر گردن اسبان بندند عنان افسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلتوک
تصویر چلتوک
((چَ))
برنجی که هنوز پوستش را نکنده باشند، شلتوک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لندوک
تصویر لندوک
دراز و لاغر، جوجه مرغ که هنوز پر بر نیاورده باشد
فرهنگ فارسی معین
شالی، شلتوک، برنج (پوست نگرفته)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوراک پر روغن، لباس روغنی و کثیف
فرهنگ گویش مازندرانی
چهل در، دارالعماره ی میرعبدالله خان که در میدان بار فروش
فرهنگ گویش مازندرانی
سرشاخه ی درخت که از آن هیزم گیرندخار و خاشاک سرشاخه های خشک.، شایعه
فرهنگ گویش مازندرانی
از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
تاج، زمان جفت گیری بز وحشی، زود، تند
فرهنگ گویش مازندرانی
کول و دوش، سکوی اجاق هیزمی که جای چراغ، لامپا و بوده است
فرهنگ گویش مازندرانی
از ابزار ریسندگی
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی میان تهی در چرخ نخ ریسی
فرهنگ گویش مازندرانی
چشم بستن، چشم بسته، چشم پوشی و اغماض
فرهنگ گویش مازندرانی
جسمی گوی مانند که میانه ی چرخ نخ ریسی قرار دارد و از ادوات
فرهنگ گویش مازندرانی
کشتزاری در شهرستان کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع مرغابی
فرهنگ گویش مازندرانی
پتک و گوه ی فلزی که توسط آن کار آهنگری بر روی فلزات انجام
فرهنگ گویش مازندرانی
از رنگ های گاو و گوساله
فرهنگ گویش مازندرانی